رمان خون اشام برمیخیزد قسمت اول

وبلاگ طرفداران خون اشام برمیخیزد






-کلاوس خواهش می کنم ...من سعی می کردم از او خواهش کنم ،التماسش کنم ...

کلاوس گفت :توی ورزشگاه تنهایی دختر کوچولو؟صدایش کلفت و زمخت بود  و نعره میکشید و هر کلمه که از دهانش خارج میشد مثل ضربه ای محکم بر من فرود میامد .

در ان لحظه احساس کردم او همان پسر خوش قلب و مهربان نیست...او یک حیوان بود ..اه خدای من چه قدر هم زشت بود شرابه قرمزرنگ خون از دهانش سرازیر و چشمان زرد رنگش با ان مردمک های بزرگ که می توانستم در ان  یک موجود وحشی را ببینم بر خصوصیات چهره اش افزوده بود

کلاوس گفت:کسی به تو هشدار داده بود اگه تنهایی به ورزشگاه بیای ممکنه با خطر بزرگی مواجه بشی؟و زد زیر خنده .مثل سگی که به جای زوزه کشیدن بخندد.

-کثافت .صدایی حرفش را قطع کرد با تعجب رویش را برگرداند اما با دیدن چهره اشنا دوباره به طرفم برگشت خیلی وقته که ارزو خوردن خون تو جزو رویا هایه منه...ولی الان ...این دیگه رویا نیست الان وقتش رسیده و شروع به خندیدن کرد

ورود مارتا برایش اهمیتی نداشت مارتا با خشم فریاد زد:ولش کن ووو

کلاوس اردک وار به سمت زن ژنده پوش شروع به حرکت کرد ...انگشت اشاره اش را کنار شقیقه سمت راستش چندین بار چرخاند و خطاب به من گفت:مگه نه؟

حقارت تمام وجودم را در بر گرفته بود

کلاوس همچنین به سمت مارتا در حرکت بود دستانش را به سمت موهای قرمز رنگش دراز کرد و ان را با ملایمت نوازش کرد ،نعره زد:تا حالا اینو دیده بودی؟

زبانم بند امده بود نمی توانستم از شباهتم نسبت به او چشم پوشی کنم

دستنش را روی شقیقه مارتا گذاشت و گفت:به مادرت سلام کن ...میویس !

***

-اون زنده است نه/

با تعجب شانه بالا انداخت :کی ؟

پدر!خودتو به اون راه نزن خودت خوب میبینی دارم در باره کی حرف میزنم

چشمان سبز رنگ را به او دوختم

رویش را از من برگرفت و به ابروانش چین داد انگار خاطراتی دور را به خاطر میاورد :اون مرد...خیلی وقت پیش نزدیک نود سال میشه

-می دونم تو داری یه چیزی رو از من پنهون می کنی...کلاوس کیه؟

جا خورد :تو درباره اون چی می دونی؟

دستانم را درون موهایم فرو بردم و گفتم اول تو !

خب کلاوس...اون به بحث ما هیچ ربطی ندارد

-پدر خواهش میکنم مادر پیش اونه ...کسی که من دوست دارم حداقل یک بار اونو ببینم.

زد زیر خنده دستانش را وری شکمش گذاشت و روی کاناپه ولو شد دختر این موضوع درباره نود سال پیشه با اطلاعاتی که من دارم روز بعد از تولد تو!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 1 فروردين 0برچسب:,ساعت 1:5 توسط vampire girl|


آخرين مطالب
» فصل اول
» هتل ترانسیلوانیا
» سایه تاریکی
» خون اشام ایرانی....دیروز...امروز ....فردا
» شناخت خون اشام ها بر اساس ماه تولد
» ماه نو قسمت پنجم
» رمان خون اشام برمیخیزد قسمت دوم
» رمان خون اشام برمیخیزد قسمت اول
» قسمت چهارم ماه نو
» قسمت سوم ماه نو
» فصل دو ماه نو
» ماه نو قسمت اول
» رمان خون اشام برمیخیزد (مقدمه)
» افتتاحیه


Design By : Pichak